خاطرات یسنا

بدون عنوان

1394/10/14 16:14
نویسنده : مامانی
75 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یک شنبه 6 دی 94 هست.من نشسته بودم از دور یسنا رو زیر نظر داشتم. رفت زیپ کیف بابایی رو باز کرد کلاه رو در آورد و سریع پوشیدش بعد دوید تو اتاق پیش بابا که نشونش بدهمحبت

یسنا اول که اسم خودشو یاد گرفته بود میگفت یس. اما الان میگه نسا.بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)